حامل نیزه. سنان دار. نیزه دار. بردارندۀ زوبین. رجوع به زوبین ور شود: چو دربان بدید آن سپاه گران سپردار بسیار و ژوپین وران. فردوسی. صفی برکشیدند پیش سوار سپردار و ژوپین ور و نیزه دار. فردوسی. پیاده سپردار ژوپین وران شده انجمن لشکر بی کران. فردوسی. همه دشت ژوپین ور و نیزه دار به یک سو پیاده به یک سو سوار. فردوسی. سپر برگرفتند ژوپین وران بگشتند با خشتهای گران. فردوسی. سپه بود بر میمنه چل هزار سواران ژوپین ور نیزه دار. فردوسی. برفتند آنگاه ژوپین وران ابا جوشن و خشتهای گران. فردوسی
حامل نیزه. سنان دار. نیزه دار. بردارندۀ زوبین. رجوع به زوبین ور شود: چو دربان بدید آن سپاه گران سپردار بسیار و ژوپین وران. فردوسی. صفی برکشیدند پیش سوار سپردار و ژوپین ور و نیزه دار. فردوسی. پیاده سپردار ژوپین وران شده انجمن لشکر بی کران. فردوسی. همه دشت ژوپین ور و نیزه دار به یک سو پیاده به یک سو سوار. فردوسی. سپر برگرفتند ژوپین وران بگشتند با خشتهای گران. فردوسی. سپه بود بر میمنه چل هزار سواران ژوپین ور نیزه دار. فردوسی. برفتند آنگاه ژوپین وران ابا جوشن و خشتهای گران. فردوسی
زرین بال. رجوع به زرین بال شود. - تذرو زرین پر، کنایه از خورشید: از پی آن تذرو زرین پر آهنین آشیان کنید امروز. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 483). - سیمرغ زرین پر، کنایه از خورشید: عید همایونفر نگر سیمرغ زرین پر نگر ابروی زال زر نگر بالای کهسار آمده. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 388). رجوع به دیگر ترکیبهای زرین شود
زرین بال. رجوع به زرین بال شود. - تذرو زرین پر، کنایه از خورشید: از پی آن تذرو زرین پر آهنین آشیان کنید امروز. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 483). - سیمرغ زرین پر، کنایه از خورشید: عید همایونفر نگر سیمرغ زرین پر نگر ابروی زال زر نگر بالای کهسار آمده. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 388). رجوع به دیگر ترکیبهای زرین شود
آنکه در کمین می نشیند. کمین گر. (ناظم الاطباء، ذیل کمین گر). کمین کننده: طلایه به پیش اندرون چون قباد کمین ور چو گرد تلیمان نژاد. فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 1 ص 96)
آنکه در کمین می نشیند. کمین گر. (ناظم الاطباء، ذیل کمین گر). کمین کننده: طلایه به پیش اندرون چون قباد کمین ور چو گرد تلیمان نژاد. فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 1 ص 96)
پرحرفی. سخنان پوچ و بیهوده. در تداول، پی درپی سخن گفتن. حرف زدن. تلقین و تکرار. پرحرفی:ضرب المثلی در مقام استهزاء کردن تحصیل علم گویند: پالاندوزی است و دریای علم نه ملایی است و وروور. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع شود به امثال و حکم دهخدا
پرحرفی. سخنان پوچ و بیهوده. در تداول، پی درپی سخن گفتن. حرف زدن. تلقین و تکرار. پرحرفی:ضرب المثلی در مقام استهزاء کردن تحصیل علم گویند: پالاندوزی است و دریای علم نه ملایی است و وروور. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع شود به امثال و حکم دهخدا
بدخواه و بداندیش و دشمن. (ناظم الاطباء). به معنی کینه ور. (آنندراج) : و این دارابن دارا با وزیر پدرش ’رشتن’ کین ور بود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 55) ، جنگجو. جنگ آور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هرگاه که دل بزرگ بود و خون او سطبر باشد مردم دلیر و کین ور باشند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، از یادداشت ایضاً) ، انتقام کشنده. کینه ور: الوتر، کین ور کردن. الغل، کین ور شدن. (تاج المصادر بیهقی)
بدخواه و بداندیش و دشمن. (ناظم الاطباء). به معنی کینه ور. (آنندراج) : و این دارابن دارا با وزیر پدرش ’رشتن’ کین ور بود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 55) ، جنگجو. جنگ آور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هرگاه که دل بزرگ بود و خون او سطبر باشد مردم دلیر و کین ور باشند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، از یادداشت ایضاً) ، انتقام کشنده. کینه ور: الوتر، کین ور کردن. الغل، کین ور شدن. (تاج المصادر بیهقی)