جدول جو
جدول جو

معنی ورین ور - جستجوی لغت در جدول جو

ورین ور
به این سو، از این پس
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زرین هور
تصویر زرین هور
(دخترانه)
خورشید طلایی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دین ور
تصویر دین ور
دین دار، متدین
فرهنگ فارسی عمید
(وَ)
حامل نیزه. سنان دار. نیزه دار. بردارندۀ زوبین. رجوع به زوبین ور شود:
چو دربان بدید آن سپاه گران
سپردار بسیار و ژوپین وران.
فردوسی.
صفی برکشیدند پیش سوار
سپردار و ژوپین ور و نیزه دار.
فردوسی.
پیاده سپردار ژوپین وران
شده انجمن لشکر بی کران.
فردوسی.
همه دشت ژوپین ور و نیزه دار
به یک سو پیاده به یک سو سوار.
فردوسی.
سپر برگرفتند ژوپین وران
بگشتند با خشتهای گران.
فردوسی.
سپه بود بر میمنه چل هزار
سواران ژوپین ور نیزه دار.
فردوسی.
برفتند آنگاه ژوپین وران
ابا جوشن و خشتهای گران.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(وَ)
رجوع به ژوپین ور شود
لغت نامه دهخدا
(زَرْری پَ)
زرین بال. رجوع به زرین بال شود.
- تذرو زرین پر، کنایه از خورشید:
از پی آن تذرو زرین پر
آهنین آشیان کنید امروز.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 483).
- سیمرغ زرین پر، کنایه از خورشید:
عید همایونفر نگر سیمرغ زرین پر نگر
ابروی زال زر نگر بالای کهسار آمده.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 388).
رجوع به دیگر ترکیبهای زرین شود
لغت نامه دهخدا
(کَ وَ)
آنکه در کمین می نشیند. کمین گر. (ناظم الاطباء، ذیل کمین گر). کمین کننده:
طلایه به پیش اندرون چون قباد
کمین ور چو گرد تلیمان نژاد.
فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 1 ص 96)
لغت نامه دهخدا
(وِرْرُ وِ)
پرحرفی. سخنان پوچ و بیهوده. در تداول، پی درپی سخن گفتن. حرف زدن. تلقین و تکرار. پرحرفی:ضرب المثلی در مقام استهزاء کردن تحصیل علم گویند: پالاندوزی است و دریای علم نه ملایی است و وروور. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع شود به امثال و حکم دهخدا
لغت نامه دهخدا
(وَ)
بدخواه و بداندیش و دشمن. (ناظم الاطباء). به معنی کینه ور. (آنندراج) : و این دارابن دارا با وزیر پدرش ’رشتن’ کین ور بود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 55) ، جنگجو. جنگ آور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هرگاه که دل بزرگ بود و خون او سطبر باشد مردم دلیر و کین ور باشند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، از یادداشت ایضاً) ، انتقام کشنده. کینه ور: الوتر، کین ور کردن. الغل، کین ور شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(رَ سَ وَ)
دارای رسن:
ای کعبۀ جهان گرد ای زمزم رسن ور
زرین رسن نمایی چون زمزم آیی از بر.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از این ور
تصویر این ور
این طرف این جانب
فرهنگ لغت هوشیار
کندرو بطی السیر بطی الحرکه: ... زیرا که فرودین سبکروتر بود و بگرانروتر همی رسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دین ور
تصویر دین ور
متدین دیندار
فرهنگ لغت هوشیار
این طرف، این سوی
فرهنگ گویش مازندرانی
به این طرف
فرهنگ گویش مازندرانی
راه میان بر و شیب دار، چپ چپ نگاه کردن، انحراف از مسیر اصلی
فرهنگ گویش مازندرانی
وجین کننده
فرهنگ گویش مازندرانی
به آن طرف، بعد از آن
فرهنگ گویش مازندرانی
بیرون از خانه، اسبی که در خرمن گاه در مدار بیرونی خرمن می
فرهنگ گویش مازندرانی
آب و تاب دادن در بیان موضوعی، گفتگوی نامفهوم، یاوه
فرهنگ گویش مازندرانی